فیلم من

ساخت وبلاگ

آدم از یه چیزایی یه تصورات خاصی داره

یکی از اون چیزا که میتونم برا همه ؛حتی بگم صد در صد ادما ازش تصورات خاصی دارن "مرگ" هست...

مرگ انگار شبیه به زندگی نیس ،چون اولش با بقیه زندگی شروع میشه در حالی که توی زندگی صفر کیلومتر شروع میکنی... میتونم اعتراف کنم که من از مرگ ترس عجیبی دارم ،شبیه به شروع همه چی هست ولی خیلی متفاوتر...

همه مون ازش یه تصوری داریم ولی چون تا حالا هیشکی جرات یا شاید ،علاقه ی حرف زدن در موردش رو نداشته من نمیدونم بقیه چه تصور خاصی دارن ،ولی تصور من ازش شبیه به فیلمهای سینمایی هست اونایی که قبل از مرگشون بهشون الهام میشه یهو همه چیز رو راست وریس میکنن شبیه فیلم مادر یا چند میگیری گریه کنی ...همیشه حس میکنم اگه یه روزی قرار باشه بمیرم چن روز قبلش خب خدا بهم یه ندایی میده اما...

انگار 

نه شاید هم هست...

شاید تک تک اون ادمای توی هواپیمامیدونستن ...ولی شاید بقول معروف نشده که از قسمتشون در برن...

قسمت چیزی که مطمئنم هست

این روزا یعنی تو این سن وسال دارم میبینم هر روز ، هر روز که بیشتر میدوم و کمتر میرسم میفهمم که قسمت مینا بیشتر از این نیست

نمیدونم آینده چیا برا من تدارک دیده خوشی ،عشق ،عدالت ،صلح ، زندگی ،ویا مرگ

اما امیدوارم یه سرنخی بده ....راستش ترسیدم از نوشتن موارد منفی چون ترسناکن و اگه یه روز بیام و بخونم و برام بیفته میشم سق سیا ...

میگذرم ازش

ولی هیچ وقت نفهمیدم مرگ مثبت هست یا منفی

و اینکه مرگ قبل از اومدن در میزنه یا نه؟

نمیدونم ولی این روزا شبیه به یه فیلم دارم زندگی میکنم انگار یه دوربینی داره نماهایی از اطرفم و حتی خودم ضبط میکنه و جلوی چشام یه پرده که دارم این فیلم رو میبینم

توی اون فیلم امروزم هم ضبط شد ...دویدنم از شوق توی برفی که همش غر نیومدنش بود ....اردبیل و  حسرت اومدن یه برف ؟ الان باید تونل میزدیم از وسطش میرفتیم ولی حیف که خبری نبود تا امروز صبح ،امروز صبح امتحان شهری داشتم و چقد ناراحت شدم که توی برف رانندگی میکنم و مثل اون دفعه مردودم ،دوسال پیش رفتم و ثبت نام کردم و چقد رانندگی بر خلاف چیزی که میدیدم بی مزه و کسل کننده بود ،در رفتم ؛ بی خیال بابا همه که قرار نیست گواهینامه بگیرن و گفتم و اومدم بیرون بدون اینکه هیچ امتحانی بدم اما ماه پیش رفتم و شروع کردم و امروز قبول شدم و تموم

خیلی خوشحال شدم خوشحالی من شبیه بقیه نبود 

چون من سر تمرین گریه کردم که بی استعدادم و نمیخام برم ولی پرونده اش رو بستم

سخت بود اما گذشت.

و الانم هم ضبط شد ،یه دختر تنها پشت مانیتور، توی هوای سرد دی ،پشت شیشه ها برف میباره...

 

همین!

حال وهوای همین حوالی...
ما را در سایت حال وهوای همین حوالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamenhavaleo بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 23:42